یک نجار مسن به کارفرمایش گفت می خواهد بازنشسته شود تا خانه ای برای خود بسازد و در کنار همسر و نوه هایش دوران پیری را به خوشی سپری کند .
کارفرما از اینکه کارگر خویش را از دست می داد ، ناراحت بود ولی نجار خسته بود و به استراحت نیاز داشت . کارفرما از نجار خواست تا قبل از رفتن خانه ای برایش بسازد و بعد بازنشسته شود . نجار قبول کرد ولی دیگر دل به کار نمی بست ، چون می دانست که کارش آینده ای نخواهد داشت ، از چوبهای نامرغوب برای ساخت خانه استفاده کرد و کارش را از سر سیری انجام داد . وقتی کارفرما برای دیدن خانه آمد ، کلید خانه را به نجار داد و گفت : این خانه هدیه من به شما است ، بابت زحماتی که در طول این سالها برایم کشیده اید . نجار وا رفت ، او در تمام این مدت در حال ساختن خانه ای برای خودش بود و حالا مجبور بود در خانه ای زندگی کند که اصلا خوب ساخته نشده بود .
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
|